حضرت فاطمه علیهاالسلام هنگامی در مسجد مدینه به ایراد خطبه و روشنگری سیاسی پرداخت که غیر از غصب فدک، به ناحق خلافت أمیرمؤمنان علیه السلام نیز غصب شده بود و مسئلۀ حکومت از نظر بسیاری از افراد تمام شده بود. سرکوب جدّی مخالفان اولیه، جرأت مخالفت را از دیگران گرفته بود و همین، عامل بسیار مهمی در عدم حمایت مردم از حضرت امیر علیه السلام بود. بنابراین، سخنان بسیار صریح و بی باکانۀ حضرت فاطمه علیهاالسلام – که با وجود تألمات روحی ناشی از رحلت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله، در نهایت صلابت ایراد شد - نشان دهندۀ عظمت روحی و شهامت الاهی ایشان در برابر خطر انحراف در حکومت اسلامی است. رحلت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله، در نهایت صلابت ایراد شد - نشان دهندۀ عظمت روحی و شهامت الاهی ایشان در برابر خطر انحراف در حکومت اسلامی است.

توجه به مسائل بنیادین اسلام همچون توحید، نبوت، امامت و فلسفۀ احکام، بیانگر عظمت علمی آن حضرت می­باشد چنانکه شیوۀ بیان و طرح مسائل تاریخی و اجتماعی نیز گویای بصیرت ایشان در شناخت مخاطب، اشراف بر فراز و نشیبهای تاریخی و سیاسی در آستانۀ بعثت و پس از آن و شناخت گروه های اجتماعی است. از این رو، در هر بند از خطبه، با مخاطب قرار دادن برخی از این گروهها و اتخاذ روشی متناسب و لحنی خاص، بیشترین تأثیر را بر مخاطب خود گذاشته است.

اما مهم ترین بخش خطبه را، تبیین جایگاه امامت به خود اختصاص داده است. آن حضرت در دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام، هرچند شخصیت و جایگاه ایشان را به زیبایی ترسیم کرده و تلویحاً مقایسۀ دیگران را با او بی معنا دانسته است، اما در این راه، به جای نگرش فردی و شخصی که ممکن بود حمایت زنی از همسرش تلقی شود، تعابیر عام تری به کار برده و اصل امامت اهل بیت علیهم السلام و لزوم اطاعت از آنان را مطرح کرده و فرموده است: «اطاعت از ما موجب انتظام جامعه می شود و امامت ما موجب مصونیت از پراکندگی است». به این ترتیب، ایشان امامت را نه تلاشی برای رقابت و دستیابی به قدرت، که به عنوان مهم ترین نیاز بشر، پس از خاتمیت، مطرح نمود.

خلیفه در همان مجلس، در پاسخ به ایشان، همۀ سخنان و دعاوی اصلی ایشان را، که دربارۀ امامت و خلافت بود، نشنیده گرفت و کوشید قضیه را شخصی وانمود کند و توجه مردم را از خلافت، به مسئلۀ فدک معطوف سازد. وی در پایان مجلس، به نوعی، حضرت امیر و حضرت فاطمه علیهماالسلام را تهدید و به ایشان اهانت کرد و کوشید مجلس و مخاطبانش را مدیریت کند، اما موفق نشد.[3]

علاوه بر محتوای کم نظیر این خطبه، دیگر نکته مهم آن، ادبیات بسیار غنی آنست که باعث شده عده ای از راویان و مؤلفان غیر شیعه نیز آن را با جزئیاتش نقل نمایند. از نمونه های بسیار جالب توجه، نقل این خطبه در«المنظوم و المنثور من کلام نسوان العرب من الخطب و الشعر» است که مؤلف آن از علمای متقدم اهل سنّت است و نسخۀ خطی آن در خزانۀ متوکل عباسی، در قرن سوم هجری موجود بوده است.[4]

علاوه بر اندیشیدن در این خطبه که از علمی الهی نشأت گرفته است، می­توان آن را با برخی خطب امیرمؤمنان علیه السلام مقایسه کرد. از این مقایسه به دست می آید که هر دو از نظر فصاحت و بلاغت و عمق معانی و مضامین، هم تراز هستند. بی دلیل نبود که اهل بیت علیهم السلام، فرزندان خود را به حفظ این خطبه ملزم می کردند، همانطور که آنان را به حفظ قرآن ملزم می نمودند.

خطبة حضرت صدیقه سلام الله علیها در مسجد مدینه پس از غصب خلافت و غصب فدک،  دائرة‌المعارفی عقیدتی، کلامی و سیاسی است که حکایت از علم الاهی دخت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله و سلم دارد.

فرازهای کلی خطبه

در ابتدا حضرت، یک گفتمان عمیق و نسبتاً طولانی درباره توحید را عرضه می‌دارند، زیرا نباید مسئلة غصب خلافت، عمق توحیدی این خطبه را محدود کند و پس از آن، بحث عمیقی دربارة نبوّت دارند که متذکّر نقش نبوّت در زندگی بشر می‌شوند و تأثیر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در بین مردم بیان می‌کنند، آنگاه مردمِ آن زمان را مورد خطاب قرار داده و می­فرمایند: «شما برای اسلام خیلی زحمت کشیدید» تا حقّ زحماتی که مردم جهت برپایی اسلام متحمل شدند، در این زمینه ضایع نشود. سپس آن‌ها را به جهت سستی‌ها و غفلت‌هایشان نسبت به نحوة حاکمیتِ بعد از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله به شدّت مورد انتقاد قرار می‌دهند. در واقع از آن جهت که مردم زحمت کشیدند و انقلابی به نام انقلاب اسلام را در جزیرةالعرب به پا کردند، آن‌ها را مورد توجه قرار می‌دهند و از آن جهت که همین مردم نسبت به ادامة انقلاب، غفلت کردند و تداوم اسلام را در مدیریتِ اجرایی یک انسان معصوم نمی‌بینند، به آن‌ها متعرض هستند و خطر آن را گوشزد می‌نمایند.

در فراز بعدی متذکّر می‌شوند که قرآن در میان شماست و خصوصیاتی از آن را بیان کرده و می‌فرمایند: چرا به قرآن عمل نمی‌کنید و روشن می‌کنند که اگر از قرآن تبعیت کنید به‌ راحتی به ‌سوی حضرت امیر علیه السلام به ‌عنوان امامی معصوم رهنمون می‌شوید.

در قسمت بعد؛ فلسفة احکام مورد توجه ایشان واقع می­شود تا روشن گردد که باطن دین برای این خاندان ظاهر و آشکار می­باشد. و سپس جایگاه خویش را معرفی می‌کنند که این هم جای تأمّل دارد که چرا حضرت به معرّفی خود می‌پردازند؟ مگر مردم ایشان را نمی‌شناختند؟ گویا اشاره به سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله دارند که بارها در مورد حضرتش با مردم حرف زدند و ایشان می‌خواهند بفرمایند که ای مردم! من همان فاطمه‌ام.

در ادامه؛ دوباره نقش پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را از نظر جامعه مکّی و مدنی مورد ارزیابی قرار می‌دهند و بعد از آن صفات کسانی که انقلاب را به وجود آوردند بیان کرده و می­فرمایند: پیامبراکرم صلی الله علیه و آله با چنین افرادی انقلاب کردند.

 شرایطی را که در آن انقلاب واقع شد و موقعیت مردمِ قبل از انقلاب و آنگاه نقش بی بدیل پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمومنین علی علیه السلام در تحقّق انقلاب را ذکر گشته و دلایل قوی و نمونه‌های تاریخی را در این‌باره ذکر می‌کنند.

حضرت در فراز بعدی خصوصیات ابابکر و عمر را در دفاع از اسلام و به‌وجود آمدن آن و جایگاه آن‌ها را در مقایسه با امیرالمؤمنین علیه السلام، بیان می‌کنند.

نکته قابل توجه آنکه، ایشان به مسجد نیامده بودند که صرفاً به آن‌ها حمله کنند، بلکه آمده­اند تا اندیشه­ای نظام‌مند را پایه­گذاری کنند که بشر بتواند همواره در طول تاریخِ حیات خود، از آن تغذیه کند لذا خطاب به حاضران در مسجد می‌فرمایند: من این حرف‌ها را برای شما نگفتم، چرا که شما اصلاً متوّجه این نیستید که بخواهید از طریق سخنان من نهضت را ادامه بدهید.

سپس جایگاه نفاق و خصوصیات نفاق و علت سر برآوردن چهرة نفاقِ بعد از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را بیان نموده آنگاه عملکرد و روش غصب خلافت را روشن می‌کنند و سپس دروغ آنان و باطن شعارهایشان را آشکار ساخته و یک هوشیاری اجتماعی را به مردم می­دهند که همیشه در ظاهر روند خیانت، شعارهای جذّابی هست که اگر نتوانید جایگاه این شعارهای زیبا و جذّاب و مردم‌پسند را بشناسید، حیله و مکر نفاق‌، شما را فرا می‌گیرد.

در فراز بعدی، قصّة پشت‌کردن به قرآن را مطرح می‌کنند و خطاب به صحابة پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: شما رسماً به قرآن پشت کردید. آن‌گاه انگیزة اصلی مخالفان حاکمیت حضرت امیر علیه السلام را، به عنوان مخالفان حاکمیت امامی معصوم مطرح می‌کنند. سپس نمونه‌ای از مکر حاکمان را در مسئلة فدک مطرح می‌‌نمایند، و از طرفی هم فدک در سخنانشان اصل نیست- در حالی که دشمن دانا و دوستِ ساده هر دو، مسئله غصب فدک را در خطبه حضرت زهرا را به عنوان اصل مطرح کردند، بر خلاف سیرة اهل‌البیت[5]- و حضرت می‌خواهند غصب فدک را به عنوان نمونه‌ای از ضعف‌های خلیفه آشکار سازند تا معلوم شود چه خطر بزرگی جهان اسلام را تهدید می‌کند. و در واقع این اجتهاد در مقابل نص، آخرین اجتهاد نیست چنانکه چهل‌سال پس از این حادثه، تغییراتی بنیادی در حکومت در جهان اسلام پدید آمد و عملاً اصل اسلام به فراموشی سپرده شد.

پس از آن ابابکر را مورد خطاب قرار می‌دهند و در بحثی علمی منطق او را که منکر ارث‌بردن حضرت از پدرشان است، با طرح آیاتی قرآنی نقض می‌کنند تا روشن شود کسی که قرآن و دین را نمی‌فهمد، چگونه خلیفة مسلمین شده است؟ و دوباره تأکید می‌کنند که بحث اصلی، بحث فدک نیست.[6] ما فدک را نخواستیم، ولی ای ابابکر! با پشت‌کردن به قرآن، عذاب قیامت را برای خودت خریدی. حضرت از این طریق قداستِ دروغین خلیفة مسلمین را که به مبنای عمل به قرآن نیست، زیر سؤال می‌برند. این سخن از طریق بانویی که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله در مورد او فرمود: «اِنَّ‌اللهَ لَیغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ، و یرْضی لِرِضاها»[7]، سخنی است که نمی‌توان به راحتی از آن گذشت و لذا این سخن در طول تاریخ برای ابابکر نقطة تاریکی است که قدرت تجزیه و تحلیل درستی را به آیندگان می‌دهد.

حضرت در بخش بعدی به سران قوم متوجه می شوند و می‌فرمایند: حواستان کجاست؟ بنا بود اسلام را تماماً روی کار بیاورید. اسلامِ نیمه‌کاره، اسلام نیست. می‌فرمایند: مشکلات روحی‌ و اخلاقی شما سبب شده تا عوامل دوام اسلام را درست تحلیل نکنید، زیرا زاویة ایجادشده، در ابتدا چندان چشم‌گیر نبود تا نتایج آن انحراف مشاهده شود، ولی بصیرت حضرت فاطمه سلام الله علیها انتهای این انحراف را می‌دید و سایرین حتی خلیفه را متذکر شد.

سپس ذهن‌ها را به عمق مصیبتِ رحلت پیامبراکرم توجّه می‌دهند و در راستای توجه به این خطر ‌که سران مبارزه و ایثار بگویند: وقتی پیامبراکرم رحلت کرد، دیگر مبارزه تمام شده است، می‌فرمایند: شما را چه شده است که مبارزه نمی‌کنید، در حالی که اشخاصی دارند در اسلام انحراف ایجاد می‌کنند؟ آنگاه به خود انصار توجّه می‌کنند و می‌فرمایند: شما طبق شرایط و سوابقتان می‌توانید از اسلامِ حقیقی دفاع کنید و توانایی ایجاد هسته مقاومت برای برگرداندن انحراف را دارید، پس چرا اقدام نمی‌کنید؟ سپس می‌فرمایند: این را متوجه باشید، اگر اکنون شمشیر و قدرتتان ارزشمند شده به جهت این بود که زیر نظر مدیریت ما اهل‌البیت عمل کردید و شمشیر زدید. بنابراین حالا که ما را رها کرده‌اید مطمئن باشید اگر شمشیر هم بکشید جهت درستی نخواهد داشت و لذا قدرت و هیبتی برای شما به‌ ارمغان نمی‌آورد. آن‌گاه به نحوی دقیق و عمیق تحلیل می‌کنند ریشة سستی امروزین شما کجاست.

در قسمت بعد می‌فرمایند: چرا کسی را که حقّ حاکمیت دارد، یاری نمی‌کنید؟ با این سستی‌ها تمام زحمات گذشته شما بی‌ثمر می‌شود. در این‌جا می‌خواهند این نکته را متذکر شوند که نظام دینی اگر به آرمان‌های اصیل خود فکر نکند و آن‌ها را دائماً مدّنظر نداشته باشد، مبارزات قبلی‌اش نیز جهتی بی‌محتوا و پوچ پیدا می‌کند.

در پایان می‌فرمایند: من همه این مطالب را برای اتمام حجّت گفتم، تا چراغ هدایت و عامل تغذیه انسان‌های هوشیار تاریخ باشد. من روانکاوی شما را می‌دانم و خودِ من هم گفتم که شما نمی‌توانید به‌پا خیزید و از این نهضت دفاع کنید. این دین با نشانه‌های خاصّی به نتیجه می‌رسد و یارانی را طلب می‌کند که هوشیاری و تقوا را، همراه با دوری از رفاه‌زدگی داشته باشند و شما مطمئن باشید با روحیه رفاه‌زدگی و ثروت‌اندوزی که پیشه کرده‌اید، نه دیگر می‌توانید از اسلام دفاع کنید و نه در این راهی که پیشه کرده‌اید به نتیجه می‌رسید.

[1] . شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/438- 441؛ الاتقان، سیوطی، 4/177

[2] . اسراء، 26

[3] . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/214- 215

[4] . نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه، محمودی، 1/66

[5] - به برخورد امام کاظم علیه السلام با مهدی عباسی که مدعی است می‌خواهد فدک را به حضرت برگرداند، مراجعه فرمایید که حضرت حدود فدک را از کوه اُحد تا عریش مصر و از سیف‌البحر(دریای خزر) تا دومة‌الجندب(عراق) می‌دانند. بحارالانوار، ج48، ص156

[6] - امیرالمؤمنین در این رابطه می‌فرمایند: «وَ مَا اَصْنَعُ بِفَدکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ، وَ نَفْسُ مَظَانُّها فِی غَدٍ جَدَثٌ» یعنی؛ و مرا با فدک و غیر فدک چه کار، در حالی که فردا جایگاه نفس، گور است(نهج‌البلاغه نامه 45)

[7] - بحارالانوار، ج43، ص19؛ صحیح بخاری، ج7، ص37، «باب ذبّ‌الرجل عن ابنته فی‌الغیرة وَ الاِنْصاف».