چکیده

احمد ابن حنبل به عنوان پدر معنوی جنبش های سلفیه رویکردی نوین در بینش و رفتار سیاسی در انتقاد از مخالفین خود داشت. او در تمام عمر در پی حکومت و قدرت نبود، اما در مقابل مخالفین خود همچون جهمیه، زبان به تکفیر گشود و عقیده خلق قرآن را کفر دانست، البته با روی کار آمدن متوکل که شیفته ابن حنبل بود، در پی انتقام از مخالفین و توجیه نظری و عملی خشونت نبود. سلفیه در برخی از عقاید همچون نفی توسل، تبرک با احمدبن حنبل تفاوت دارند. در این مقاله رویکرد ابن حنبل در موضوع تکفیر را مورد بررسی قرار داده و برخی از تفاوتهای ابن حنبل را با سلفیان برمی شمریم.

کلیدواژه

احمدبن حنبل، تکفیر، جهمیه، سلفیه، خلق قرآن، زندیق

مقدمه

اهل سنت، از نظر فقهی پیرو یکی از مذاهب چهارگانه­اند، که به ترتیب تاریخی عبارتند از مذهب حنفی که « ابوحنیفه» (80 تا 150 ق) بنیان گذار آن است؛ مذهب مالکی که « مالک بن انس» (93 تا 179)  آن را شکل داد؛ مذهب شافعی که بنیان گذار آن «محمد بن ادریس شافعی» (150 تا 204ق)‌ بود؛ و مذهب حنبلی که « احمدبن حنبل» (164 تا 241 ق) آن را بنیان نهاد.

از نظر کلامی نیز اهل سنت دارای مکتب های کلامی مختلفی هستند، از آن جمله، مذهب اشعری (متوفی 324)، مکتب ماتریدی (متوفی 333)، طحاوی (متوفی 331) و در گذشته، معتزله بوده است. البته امروز نو معتزلیان را نیز باید در ردیف مکاتب کلامی جدید شمرد.

آن چه بررسی شخصیت و اندیشه­ ی احمد بن حنبل را در میان مذاهب اسلامی ضروری می­کند، مدعای بسیاری از تکفیری­ها و وهابیان مبنی بر وابستگی و پی روی آنان از احمدبن حنبل است. آنان با ادعای پی­روی از وی، می­کوشند برای خود اصل و ریشه­ای فراهم کنند؛ اما بخش دیگری از حنبلیان هرگز آنان را به رسمیت نشناخته­ اند.

 در این مقاله، اندیشه و روش احمد بن حنبل در مقابله با مخالفان خویش و میزان تأثیر اندیشه­ های او بر آیندگان و نیز درستی و نادرستی ادعای سلفیان تکفیری و وهابی در انتساب خود به این مذهب، بررسی خواهد شد.

 

فصل اول: زندگانی و آثار احمد

الف. زندگانی

احمد بن حنبل بن هلال شیبانی مروزی، در سال 164 قمری در شهر بغداد به دنیا آمد.[1] پدرش نظامی بود و پیش از تولد وی، در مرو ـ از نواحی خراسان‌ـ در گذشت و مادرش در حالی که به او باردار بود، به بغداد رفت.[2] احمد در شانزده سالگی به سماع حدیث روی آورد.[3] از آن پس، زندگی احمد با حدیث گره خورد. ابتدا وی در شهر بغداد که در آن زمان، دوران شکوفایی علمی خود را می گذراند، به سماع جدی حدیث پرداخت و پس از آن به کانون محدثان، یعنی بصره، کوفه، حجاز، یمن و شام سفر کرد و از بسیاری از شخصیت‌های اهل حدیث، همچون «وکیع» و «اسحق بن راهویه» حدیث شنید.[4]  احمد در سال 241ق در سن هفتاد و هفت سالگی پس از یک دوره بیماری سخت، چشم از جهان فرو بست.

در پی حاکمیت بنی‌امیه و بنی‌عباس، ریشه‌های انحطاط در جامعه اسلامی توسعه یافته و در زوایای مختلف آن رسوخ کرد. سده دوم هجری، دوران تحولات بنیادین در ساحت اندیشه و عمل در جهان اسلام بود. ورود اندیشه های بیگانه، جلوگیری از نقل و تدوین حدیث و سنت نبوی، حاکمان فاسد، انباشت ثروت ناشی از فتوحات، و انزاوی کانون علم پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یعنی اهل بیت علیهم السلام، جامعه­ی اسلامی را با بحران هایی اساسی رو به رو کرده بود. از زمینه­های تقویت ظاهرگرایی و بنیادگرایی می توان به گرایش عام به معنویت در برخی جوامع پس از غلبه فرهنگ مادی­گرایی و وضعیت اسفناک فرهنگی اشاره کرد. فشارهای ناشی از نزاع بر سر مسله خلق قرآن و تفتیش عقاید به حکم مامون و دیگر خلفای عباسی و اجبار همه عالمان اسلامی بر موافقت با نظریه خلق قرآن، افکار عمومی را سرخورده و مایوس کرده بود.

شهرستانی درباره ریشه شکل گیری اندیشه حنبلی می‌نویسد: «اعلم أن السلف من اصحاب الحدیث لمّا رأوا توغّل المعتزله فی علم الکلام و مخالفة السنة التی عهدوها من الائمه الراشدین و نصرهم جماعةٌ من امراء بنی امیه علی قولهم بالقدر و جماعة من خلفاء بنی العباس علی قولهم بنفی الصفات و خلق القرآن تحیّروا فی تقریر مذهب اهل السنة و الجماعة من ائمه السلف فَجَروا علی منهاج السلف المتقدمین علیهم من اصحاب الحدیث مثل مالک بن انس، مقاتل بن سلیمان و سلکوا طریق السلامة فقالوا: نؤمن بماورد به الکتاب والسنة و لا نتعرض للتأویل...» [5] ؛

پیشینیان از اهل حدیث هنگامی که گزافه گویی‌های معتزله را در علم کلام دیدند و نیز مخالف آنان با سنّت و روشی که در میان خلفای راشدین متداول بود را ملاحظه کردند و از سوی دیگر گروهی از خلفای بنی امیه با ارائه مسأله «قضا و قدر» و عده‌ای از خلفای بنی عباس با مسأله «نفی صفات» و «مخلوق بودن قرآن» به یاریشان شتافتند. در فهم مذهب اهل سنّت به تردید افتادند، پس بر روش متقدّمین از اصحاب حدیث مانند مالک بن انس، مقاتل بن سلیمان حرکت کردند و راه امن و سلامت را پیمودند و گفتند: «به آنچه در کتاب و سنّت آمده ایمان می‌آوریم و به تأویل نمی پردازیم.

چنان که شهرستانی به وضوح اشاره می‌کند، شکل گیری اهل حدیث و تقلید آنان از سلف صالح خود در نتیجه زیاده­روی معتزله در مسیر پیش روی خود بود.

اهل حدیث و معتزله در اموری با یک دیگر مخالف بودند. نخستین مسأله، روش شناسی بود. معتزلیان بر خلاف اهل حدیث، ‌هر چند به منابع نقلی توجه داشتند، بیش­تر بر عقل تمرکز می­کردند؛ در حالی که اهل حدیث به هیچ روی با روش عقلی موافق نبودند و حتی در مباحث اعتقادی نیز بر متون حدیثی تکیه می­کردند. چنین رویکردی در مباحثی مانند حسن و قبح عقلی (‌دیدگاه معتزله‌) و حسن و قبح شرعی (‌‌دیدگاه اهل حدیث)، ‌و مباحث توحید و شرک تأثیرهای مستقیمی بر جا می گذاشت. 

اما آن چه بیش از همه روابط میان اهل حدیث و معتزله را آشفته کرد، مسأله­ی حدوث و قدم قرآن بود.  معتزلیان قائل به حدوث و خلق قرآن بودند؛ زیرا اعتقاد به قدیم بودن قرآن را با اصل توحید ناسازگار می­دانستند. در نگاه آنان، چنین اعتقادی ریشه در مسیحیت داشت؛ مسیحیات نیز عیسای کلمة الله را قدیم می­دانند و این اندیشه از آموزه های مسیحی به جهان اسلام وارد شده بود. آنان هم چنین در این زمینه به آیاتی نیز استناد می کردند.[6]

مأمون حساسیت ویژه ای به این مسأله داشت و به شدت بر اهل حدیث سخت می گرفت. والیان مأمون به دستور او عالمان و قاضیان و اندیشمندان هر شهر را جمع می­کردند و از آنان به مخلوق بودن قرآن اقرار می گرفتند؛ اگر کسی اقرار نمی­کرد، وی را تنبیه و از مسئولیت های اجتماعی محروم می کردند. در این شرایط، همه محدثان از بیم جان مقام، بر خلاف اعتقاد قلبی، به مخلوق بودن قرآن اقرار کردند، در این میان، تنها احمد بن حنبل به خلق قرآن اقرار نکرد و به همین علت، سختی‌ها و زندانی شدن‌های بسیاری را متحمل شد. در دوران معتصم و واثق نیز چنین وضعیتی برای وی وجود داشت. وی پس از 28 ماه تحمل زندان و شکنجه، آزاد گشت. برخی از اهل‌حدیث از این دوران با گزارش هایی یاد کرده­اند که گویی رنگی از اغراق دارد و در راستای قهرمان­سازی در میان عامه­ی مردم انجام شده است. اما به هر حال معتزله که در دستگاه عباسی نفوذ بسیاری داشتند، با ایجاد شرایط سخت برای مخالفان، نوعی دستگاه تفتیش عقاید به راه انداختند. چنین روشی، هر چند در کوتاه مدت آنان را در پیشبرد اهدافشان موفق نمود اما در ادامه منجر به از بین رفتن جایگاه آنان در میان مردم و بر چیده شدن بساط عقل گرایی در میان اهل سنت گردید. مخالفت های احمد با مسأله‌ی خلق قرآن و رنج های او موجب شد که وی به قهرمانی برای اهل حدیث تبدیل شود و اهل حدیث از این دوران با عنوان «دوران محنت» یاد کنند و با استفاده تبلیغاتی از آن، عقاید و اندیشه های خود را ترویج کنند. با روی کار آمدن متوکل، شرایط احمد نیز دگرگون شد؛ جامه های نو بر وی پوشانیدند و وی را تکریم و احترام کردند.

 

ب.آثار احمد

ابن حنبل غیر از اثر مشهورش المسند، هیچ‌کدام از کتابهایی را که به او نسبت داده‌اند، تألیف ننموده‌است. حتی اجازه نداده بود سخنان و فتاوای خودش نیز نوشته شوند. بنابراین آثارش به سرپرستی پسرش و شاگردان دیگرش پس از مرگش نوشته شده‌اند. آنچه این آثار که به ما رسیده و همگی در باره حدیث است از این قرار اند:

1-المسند.این اثر حاوی سی هزار حدیث است که احمد بن حنبل از میان 700 هزار حدیث برگزیده؛ با تعداد زیادی حدیث (بنابر بعضی منابع حدود یازده هزار) که عبدالله پسرش و ابوبکر القاطعی شاگردش اضافه کرده‌اند. ابن جوزی احادیث این کتاب را مترتّب بر سی و هشت موضوع مختلف دانسته ‌است. این کتاب با اساس قراردادن تاریخ تشرف به اسلام، نخست عشره مبشّره، سپس اهل بیت، فرزندان هاشم، صحابه مکّی، مدنی، کوفی، بصره‌ای، سوری و در پایان نیز مُسندهای صحابه زن را در برمی گیرد. المسند در قاهره در شش جلد به چاپ رسیده‌است.

2. کتاب الّسنّة، که به نام اعتقادُ اهل السنّة هم شناخته شده؛ درباره عقید ابن حنبل در مورد جهمیّه، مُرجِعه، قَدریّه، خوارج، خلق القرآن، قدر، دجّال، ملائکه، رؤیت الله،کرسی و آخرت، بر اساس گزینش پسرش عبدالله ترتیب داده شده، و در مکه (1405) و قاهره (بی تا)، آخرین بار نیز توسط ابوهاجر محمد سعید بسیونی در بیروت منتشر شد.

3. العقیده. اثری که حدود ده تن از شاگردانش نقل کرده‌اند. این اثر که بنا بر بعضی روایات در کنار نوشته‌های مستقل، بسیاری از روایان مورد بحث در زندگینامه مضبوط در طبقات الحنابله از ابن ابی یعلی در حجم مختلف ذکر شده؛ موجود است. کتاب العقیده براساس روایت عبدالوحید بن عبدالعزیز التمیمی، توسط محمد حامد الفقی در مؤخره طبقات الحنبلیه منتشر شده‌است. نشر دیگری از این کتاب بر اساس روایت ابوبکر الخلال (م. 311/ 923) توسط عبدالعزیز عزالدین السیروانی صورت گرفته است (دمشق، 1408/1988). بعضی نسخ این کتاب به نام کتاب الاعتقاد شناخته می‌شوند.

4. کتاب الزّهاد، این اثر که از روایتهای پسرش عبدالله تشکیل شده؛ دو بخش دارد. بخش اول شامل روایاتی از زهد حضرت محمد، آدم، نوح، ابراهیم، یوسف، ایوب، یونس، موسی، داوود، سلیمان، لقمان و حضرت عیسی است. بخش دوم هم نیز با خلفای راشدین شروع شده، روایاتی در زمینه زهد و نیز سخنان نوزده صحابه و شانزده تابعی را در اینمورد در می‌گیرد. این اثر در مکه (1357) و بیروت (1983) منتشر شده است.

5. کتاب الورع. این کتاب شامل صد مساله در پرسش ابوبکر المرّوزی از شاگردان ابن حنبل در مورد بعضی از فتاوای او و نیز زهد و تقوا می‌باشد؛ و توسط همو به رشته تحریر درآمده است؛ نخست در قاهره  سپس یکی با تحقیق زینب ابراهیم القاروت در بیروت (1403)، دیگری هم با تحقیق محمد سعید بسیونی در بیروت (1986) منتشر شده‌است.

6. کتاب العلل و معرفة الرّجال. کتابی در نقد و بیان دیدگاههای احمد بن حنبل -که به موضوع علل تسلط فراوانی داشت- در مورد راویان حدیث است. توسط شاگردانش ابوبکر المرّوزی، ابوبکر الاصرم، خلال و پسرش عبدالله جمع‌آوری شده‌است. این کتاب شامل نقدهایی است که عبدالله جمع آورده‌است.

7. کتاب فضائل الصحابه. کتابی شامل روایاتی که عبدالله بن احمد در مورد فضائل اصحاب کرام از پدرش شنیده‌است. تنها نسخه این اثر در کتابخانه سلیمانیه نگهداری می‌شود؛ و توسط وصی الله بن محمد عباس همراه با ذکر منابع احادیث و فهرستی گسترده‌، در جدّه منتشر شده‌است (1403/1983).

8. المسائل. این اثر توسط یکی از شاگردان او یا شخص دیگری تصنیف شده‌است. شامل پاسخهای ابن حنبل به سوالات شاگردانش در باره فقه، عقاید و اخلاق که به اعتقاد شاگردان گوناگونش با این اسم تألیف شده‌است. کتاب المسائل با گردآوری ابوداود السّجستانی در قاهره (1353/1934)، گردآوری عبدالله بن احمد نیز با تحقیق زهیر الشّاویشی در بیروت ( 1408/ 1988) چاپ شده‌است. قسمتی از مسائل هایی که شاگردان ابن حنبل از جمله اسحاق بن منصور الکوسج، ابوبکر الأصرم، حنبل بن اسحاق، عبدالملک المیمون، ابوبکر المروزی، حرب بن اسماعیل الکرمانی، ابراهیم بن اسحاق الحربی جمع آورده‌اند موجود است.

9. الرد علی الزنادقه و الجهمیه. این اثر نخستین کتاب در این موضوع است. به همین دلیل و نیز به سبب نقل عقاید رایج در اعصار اولیه و سلف، مهم است. محمد حامد الفقی، در مجموعهای بنام شذرات البلاتین من طیّبات کلمات سلفین الصالحین (قاهره، 1375، صفحه 4- 440)، همچنین محمد فخر (حما، 1967)، و علی سامی النشّار با عمّار الطالبی به نام عقائد السلفی (اسکندریه، 1971)، این اثر را منتشر کرده‌اند.

10. کتاب فضائل علی. میان شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است (قاهره، 1386/ 1967. 9. 167. 171-174).


فصل دوم:روش احمدبن حنبل در نقد مخالفین

1ـ رفتار سیاسی احمد

ابن­ حنبل را مردی توصیف کرده اند که از حاکمان دوری می­کرد.[7] در دوران طولانی محنه ( 218-234) در هیچ مرحله­ای وظیفهء خود ندید که در صدد رویایی با حکومت بر آید؛  هنگامی که در محافل محدثان بغداد بر ضدّ تعصب کفر آمیز واثق (حکومت 227- 232) بحث شورش مطرح شد، نقل شده که ابن حنبل به شدت با این طرح خطرناک مخالفت می­کرد.[8]  همچنین هیچ نشانه­ای در دست نیست که او در قیام نافرجامی که به رهبری احمد بن نصر خزاعی در 231ق  پدید آمد، دخالتی داشته باشد. گر چه ظاهراَ این نظر را تأیید می‌کرد که احمد شهید از دنیا رفته است.[9]

با روی کار آمدن متوکل و تمایل به اصحاب حدیث، او کوشید از متوکل همانند اسلاف بدعت گذار او دوری کند. رفتار خلیفه هر چند از دید ابن­حنبل برای مسلمانان موهبتی بود،[10] اما برای ابن­حنبل تفاوتی نداشت، جز این که مورد توجه قرار گرفت و هدف بذل و بخششهای ناخواسته­ای شد که زندگی را بر او مشکل کرد.[11] به طوری که در مورد طعام و هدایایی که متوکل به زور به عموی او و خانواده اش می­داد، ابن حنبل به عموی­خود، اسحاق گفت: «اگر تو آن را نمی پذیرفتی، آنان تو را به حال خود می‌گذاشتند».[12]

مایکل کوک[13] معتقد است که در بین حنبلیان اولیه دو چیز به روشنی غایب است:

اول اینکه هیچ تمایلی در حنبلیان برای غوغاسالاری و درگیری وجود ندارد. در مقابل برخی از مستشرقین همانند مادلونگ و لاپیدوس معتقدند که مذهب حنبلی قدیم، نهضتی نظامی بود و می­کوشید حکومت کند. او می­گوید: در منابع هیچ اشاره­ای نشده که آنان در محلّه‌های دیگر شهر که مردم اهمیت زیادی به سخنان و معیارهای آنان نمی­دادند، اقدامی کرده باشند. آنان در جست وجوی واعظان معتزلی برای ناسزا گفتن و سرزنش کردن آنان نیستند، به عشرتکده­ها حمله نمی­برند و در مراسم جشن و سرور لشکریان ونخبگان سیاسی دخالت نمی­کنند، و این موجب شگفتی نیست. حنبلیان، برای رویارویی با اکثریت فاسد فاقد قدرت و تجهیزات کافی­اند، آن­ها امیدی ندارند که بر منطقه  خود، مسلط باشند، چه رسد به دیگرنقاط شهر. [14] البته چند دهه بعد از درگذشت ابن­حنبل و با ظهور بربهاری(م329ق) کارهای خشونت­آمیز حنبلیان در کوچه و بازار بغداد فراگیر شد. هنگامی که دانشمند بلندآوازه ابوجعفر طبری در 310ق درگذشت، ناچار شدند او را در شب به خاک بسپارند، زیرا عوام و ظاهرا حنبلیان، با متهم کردن او به تشیع از تشییع جنازه او ممانعت کردند.[15]

دوم اینکه در بین حنبلیان هیچ کس در صدد رویارویی و یا حاضر به همکاری با حکومت نیست؛ به طوری که ابن حنبل می‌گوید، آدمی نباید رودر روی حکام (‌سلطان‌) قرار گیرد، زیرا  «‌شمشیر او برهنه است». روزی احمد بن شَبوَّیه (م229ق) یکی از همشهریان مروزی  او که با نیّتی متهورانه و منتقدانه برای دیدار خلیفه و «‌امر و نهی‌» او به بغداد آمده بود، با او مشورت کرد. ابن حنبل به این سبب که ممکن است او موفق نشود، او را از این کار باز داشت.[16] اسحاق ابن حنبل (م253ق) عموی احمد بن [‌محمد بن] حنبل به او توصیه کرد که حضور ناخواسته خود در دربار متوکل (حکومت 232-247ق) را مغتنم شمرد و خلیفه را امر به معروف و نهی از منکر کند؛ او آن توصیه را رد کرد.[17]

حکومت به دنیای ابن­حنبل هجوم برد و آرامش او را در هم ریخت. ابتدا مشکلی پیش آمد که خودش آن را «‌فتنه الدین‌» می­نامید، در این فتنه به سبب خودداری او از تظاهر به طرفداری از خلق قرآن زندانی شد، مورد بازجویی قرار گرفت و تازیانه خورد. آن گاه پس از آن در نیمه شب خانه و خانواده­اش مورد حمله و بازرسی قرار گرفت، این تهدید خائناته­تر را «‌فتنه الدنیا‌« نامید، زیرا بازیهای بی حدّ و حصر دربار خلافت، خاندان او را به تباهی کشاند.[18]

ابن­حنبل سخت شکوه می­کرد: «من شصت سال است که از دست این مردم جان سالم به در برده­ام و اکنون مبتلای رنج کشیدن از آنان شده­ام».[19] پس از آن که خلیفه به او اجازه رفتن به خانه را داد، او هنوز از رفت و آمد مقامات خیراندیش حکومتی به خانه­اش در عذاب بود. حتی مرگ هم موجب آسودگی او نشد. در مراسم تدفین او، حاکم طاهری بغداد جلو آمد تا به جای پسر ابن حنبل بر جنازه او نماز بگزارد.[20]

ابن حنبل اطاعت قاطع از حاکم را جز در معصیت خدا، پذیرفت. امّا این اطاعت فاقد پرتوی از گرمی یا نشانه­ای از لبخند بود.[21] او نه مخالفی عمل­گرا نسبت به خلفا و نه طرفداری متعهد به حمایت از آنان بود.

مساله خطیر در این­باره این است که یکسان­انگاری جریان­های تندرو و عملگرا سلفی با حنبلیان اولیه و در راس آن احمدبن حنبل خطای فاحش است. احمد به هیچ وجه عملگرا نبوده و در مقابل حنبلیان اصحاب حدیث تندرو می­ایستاده، اما در دفاع از آنچه او «سنت» می­خواند، تکفیر مسلمانان را در معنا و مصداق توسعه داده است، که در ادامه به آن پرداخته می­شود.

   

2ـ احمد بن حنبل و جهمیه

احمد به همراه چند تن از محدثان سرشناس از جمله ابوسعید عثمان­بن سعید دارمی و محمدبن ابراهیم بخاری ردیه­های مفصلی بر آرای جهمیه درباره صفات خدا نوشتند و به نظریه مخلوق بودن قرآن و ادله آن به شدت تاختند.[22] اندیشه خلق قرآن نخستین بار در آرای جهم و پیروان او به صورت جدی و نظام­مند مطرح شد. جهم به صراحت معتقد بود که فقط خدا ازلی و ابدی است هر چیز دیگری از جمله قرآن، حادث و مخلوق است.[23]  در بررسی از ادله جهمیه در دفاع از نظریه خلق قرآن باید به دیدگاه آنان درباره صفات خدا توجه کرد. اندیشه جهم درباره مساله صفات خدا مبتنی بر تنزیه مطلق و نفی صفات و انکار سرسختانه تشبیه بود.[24] مسئله و دغدغه اصلی جهم توحید و چگونگی فهم آن بود. او همه صفات طبیعی انسان را که در قرآن کریم به خداوند نسبت داده شده بود، رد کرد و نپذیرفت. او معتقد بود که خداوند نه چهره­ای دارد و نه اندامی همچون دست و نه قوه شنوایی و بینایی. خداوند متکلم نیست و سخن نمی گوید. زیرا تکلم نیاز به عضوهای جسمانی دارد که درباره خداوند صدق نمی­کند.[25] 

در مقابل ابن ­حنبل بر این باور بود که این­گونه تفکرات «کفر» است:

من زعم ان الله لایتکلم و لایسمع و لایبصر و لایغضب و لایرضی و ذکر اشیاء من هذه الصفات فهو کافر بالله.....[26]

هر کس گمان کند که خدا تکلم نمی­کند و نمی­شنود و نمی­بیند و غضب نمی­کند و راضی نمی­شود و اموری نظیر آن، پس در حقیقت او کافر به خدا است.

  نزاع میان مدافعان و مخالفان نظریه خلق قرآن باعث ظهور ردیه­های جدی و پرحرارت شد. احمدبن حنبل رسالة مستقلی با نام« الرد علی الزنادقه الجهیمه» را نوشت و جهمیان را زندیق خواند. ابن­تیمیه هم از این رساله یاد کرده و می­گوید: ‌سلف و ائمه در تکفیر جهمیه نفاة ـ نافین صفات الهی ـ‌ به گونه‌ای تند سخن گفته­اند که در تکفیر غیر آنها این گونه سخن نگفتند.[27] هر کس در کلام سلف و ائمه تدبر کند می‌فهمد که جهمیه ـ نافیان صفات ـ را از جمله‌ی ملاحده زنادقه شمرده­­اند، به همین سبب، امام احمد کتابی در این زمینه با عنوان «الرد علی الزنادقه الجهمیه» تصنیف کرد و بخاری در آخر کتاب «الصحیح» بابی به نام «التوحید و الرد علی الزنادقه الجهمیه» ارائه کرده است. در ادامه ابن تیمیه می‌گوید: این کلام مبارک را بعضی از اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله) پیروی کردند و جهمیه را کافر دانسته و در میان 72 فرقه جای ندادند، همان­گونه که منافقین نیز داخل در 72 فرقه نیستند و آنان همان زنادقه می­باشند، گرچه بعضی از پیروان احمد، جهمیه را داخل 72 فرقه می‌دانند.[28]  برداشت ابن­ تیمیه در سخن او آشکارا هویداست که ابن­حنبل مخالفین فکری خویش را از جمله جهمیه به علت قائل بودن به خلق قرآن تکفیر می­کند.[29]

این را که جهمیه به موضوع منابع فرق تبدیل شد، باید ناشی از حلقه درس احمدبن حنبل دانست. قدیمی­ترین سند نامه­ای است که ابن­حنبل در حین ماجرای محنت به مسدد بن مسرهد اسدی بصری(م 228ق) نوشت؛ مسدد تقاضای توضیح این مسئله را کرده بود که با توجه به وضع پرتنش و حاد دینی ـ سیاسی، سنت را چگونه باید فهمید. ابن­حنبل در اینجا با دردمندی بسیار از سنت سخن می­گوید و جهمیه را از لحاظ مسئله خلق قرآن به 3 گروه تقسیم می­نماید و هر سه گروه را تکفیر می­کند.[30] او در ادامه به معتزله و شیعه اشاره می­کند و برخی سخنان معتزله را کفر دانسته و در نهایت هر دو گروه را به عنوان فرقه­های خارج از سنت ذکر می­کند.[31] نکته قابل توجه این است که بر مبنای ظاهرگرایان، در صورت ردّ یا تاویل آنچه که از سوی آنان سنت نامیده می­شود، مستوجب تکفیر خواهد شد، گرچه گاهی آن سنت یک حدیث ضعیف باشد.[32] به اعتقاد احمد در هر حال مخالفت با کتاب و سنت کفرآور است،[33]  تلقی احمدبن حنبل به صورت گسترده در میان اهل­سنت پذیرفته شد. محمدبن اسماعیل بخاری در مذاکره­ای با ابن­حنبل، اعتقادات خویش بر او عرضه می­دارد که در صورت اشتباه، آن را تصحیح کند؛ او از کافر بودن معتقد به مخلوق بودن قرآن سخن می­گوید و ابن­حنبل آن را تایید می­کند.[34]

احمد گرچه در تکفیر خوارج توقف کرده بود[35] اما بسیاری از فرق را به جهمیه ملحق می­کرد و آنها را زندیق می­دانست.[36] زندیق، کافری را گویند که کفر خود را پنهان و به اسلام تظاهر می‏کند، و نیز به معنای کسی است که به شریعتی معتقد نیست و قائل به قدیم بودن عالم می‏باشد.[37]

 ابن­حنبل در باب رویت الهی با وجود احادیث نفی رویت، به احادیث رویت می­گراید و گوی سبقت را از دیگر اصحاب حدیث ربوده و به رویت عینی معتقد گشته و از آن به شدت دفاع نموده و عقیده به نفی «رویت» را کفر دانسته است.[38]با گسترش چنین تفکری در آینده­ای نزدیک شاهد بسیاری از اتهامات ارتداد و تکفیر از سوی اصحاب حدیث و سلفیه به مخالفین خویش هستیم.

 

3ـ احمدبن ­حنبل و متکلمان

در احادیث متنوعی که در منابع اهل سنت وجود دارد، همواره از زبان پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و صحابه و تابعین نگرانی‌هایی از وارد شدن آموزه‌هایی که از دین نیست به دین ابراز شده است، یعنی همان آموزه‌هایی که در سنت اسلامی بدعت نامیده شده است. افزون بر آن، حتی پیش‌بینی‌هایی نیز برای برخاستن جریان‌های تهذیب‌گرا در احادیث دیده می‌شود که هم تهذیب ‌گرایان برای مشروعیت دادن به رفتار خود به آن‌ها تمسک می‌کردند و هم انتظار برای چنین تهذیب‌گرانی را نزد اهل سنت به یک فرهنگ سنتی مبدل ساخته است و چه زیاد تاریخ اسلام ادعای چنین کسانی را به خود دیده است. از جمله احادیث مشهور نزد اهل سنت، حدیثی از زبان پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به این مضمون است که «خداوند در رأس هر صد سال، برای این امت کسی را بر‌می‌انگیزد تا دین امت را تجدید کند»،[39] تجدیدی که عموماً به معنای بازخوانی اصل و پیرایه‌زدایی تلقی شده است.[40] در این میان اصحاب حدیث بر آن همت بستند تا مجدد قرن گشته و عقاید مسلمانان را به آموزه‌های نقلی بازگردانند.[41] حدیث گرایی مفرط، در نهایت به ستیز با اجتهاد و عقل و رأی انجامید. ابن­حنبل در فرازی که در شرح روایت هفتاد ودو فرقه آورده، اصحاب حدیث را فرقه ناجیه و همه گروهها را به نوعی داخل در آتش می­داند. او گناهکاران از اصحب حدیث را در قبر آسوده­تر زاهدان اصحاب رای می­داند.[42]  احمد بیش از هر روش دیگری به روش نقلی علاقه اهتمام داشت و به عقل بدبین بود، به همین علت نیز با متکلمان که از روش های عقلی برای رسیدن به مبانی اعتقادی بهره می­بردند، به شدت مخالفت می­کرد. او متکلمان را زدیق و برخی از آنان مانند ابی­داود را کافر می­خواند.[43] او علت این مخالفتش را در این می­داند که مباحث متکلمین به بدعت کشانده می­شود.[44] در تعبیرات شرعی، «بدعت» در مقابل «سنّت» آمده و در موارد بسیار این هر دو در عبارتی جمع شده‌اند.[45] ابن­حنبل بیش از دیگران مبارزه با بدعت‌های فکری و عملی را وجهه نظر قرار داده و بسیاری از افکار و اعمال رایج را بدعت نامیده است. پاسخ او در مسائل مورد اختلاف بیشتر به صورت سکوت و لاادری بوده است.[46] او حتی کسانی را که به اصحاب حدیث طعنه می­زدند، نیز زندیق خوانده است.[47] احمد کسانی را که بر رأی و قیاس تاکید داشتند را بدعت شمار می­دانست. او در هنگام تعارض میان دو خبر، به مرجحات توجهی نداشت و میان آن­ها جمع می­کرد و تا جایی پیش رفت که گاهی به دلیل وجود دو خبر درباره­ی مسأله­ای، دو حکم متفاوت درباره­ی آن صادر می­کرد. به گفته ابن قیم: "هر گاه صحابه در امری دارای دو نظر می شدند، ابن­حنبل نیز در آن مسأله دو نظر را ارائه می­کرد "[48]


 

فصل سوم: ابن­ حنبل و تفاوت او با سلفیان 

شاید بیش‌ از هر چیز آن‌چه سلفیان میانه و معاصر را به طمع انداخته است که از احمد بن حنبل به عنوان هویتی برای خود استفاده کنند، ویژگی‌های اعتقادی مکتب او باشد. مکتب احمد بن حنبل به دلیل نقل‌گرایی و ظاهرگرایی، زمینه‌ای مناسب برای بهره‌برداری دارد و با این رویکردی که سلفیان برگزیده­اند، چاره‌ای ندیدند جز آن که خود را به امام احمدبن حنبل منتسب بدانند. گرچه از این انتساب برای مقابله با بحران مشروعیت در جهان اسلام نیز بهره­ می­بردند. این واقعیت که سلفی‌گری به معنی مصطلح آن، پدیده‌ای نوظهور و بدعت‌آمیز است، سلفیان را از همان زمان ابن­تیمیه به این سوق داد که خود را به عنوان پیروان راستین احمد بن حنبل معرفی کنند. در این میان تشت اقوال منسوب به احمدبن حنبل به اندازه­ای بود که گاهی از او در یک مسئله واحد، بیش از چهار یا پنج قول نقل می­شد.[49]

در این فضای پرآشوب و پر تضاد، احمد بن حنبل با ارائه‌ی اصولی خاص، همه‌ی این اندیشه‌های مخالف را از میان برد و اصول ثابت اهل حدیث را رقم زد.

در این میان، نکته‌ای که نباید فراموش کرد این واقعیت است که باید میان اندیشه‌ی احمد بن حنبل و سلفیان بعد از او تفاوت‌هایی قائل شد؛ به این معنی که در روش برخورد با مخالفین میان این دو دیدگاه تفاوت‌های بسیاری وجود دارد.[50]

نخستین تفاوت در اعمال خشونت به مخالفان خویش و رفتار تکفیری نسبت به آنان است. بر طبق گزارشات، احمدبن­حنبل، تسامح بسیاری در تکفیر داشت و وضعی مشابه مرجئه در این مسئله اعمال می­کرد.[51] تفاوت میان اندیشه‌ی احمد و خلف او، در عملگرایی است که سبب گردید مهم‌ترین منتقدان سلفیه و وهابیه در هر عصری، از درون حنبلیان باشند. در عصر بربهاری، گروهی از حنبلیان پیرامون او با خشونت و غوغاسالاری وی به مخالفت برخاستند.[52] در قرن هفتم که ابن تیمیه اندیشه‌ی سلفی‌گری را با شکل جدیدی ارائه کرد، نیز گروهی از شیوخ حنبلیان با وی به مخالف پرداختند. در قرن دوازدهم نیز نخستین افرادی که به مخالفت با محمد بن عبدالواهاب پرداختند، پدر و برادر اویند که پیرو مذهب حنبلی بودند، تا آن‌جا که «سلیمان بن عبدالوهاب» برادر محمد، بر عملگرایی و تکفیر مسلمانان و تعارض آن با اندیشه‌های حنبلیان، کتاب «الصواعق الالهیه» را نگاشت. بنابراین در فرازهای مختلف تاریخی، خود حنبلیان مهم‌ترین دشمنان اندیشه‌ی سلفی‌گری بوده‌اند.

تفاوت دوم در این است که احمد، دیدگاه تند اهل حدیث را که مستند به اندیشه‌ی عثمانی بود، تعدیل کرد و فرقه‌های مختلف و متضاد را نظام بخشید؛[53]  اما اندیشه‌ی سلفی‌گری نه تنها میان فرقه‌های اسلامی آتش نفاق و اختلاف را شعله‌ور کرد، بلکه حتی موجب شکاف داخلی مکتب حنبلی شد.

در زمانی که میان اهل حدیث، گروهی پسر عموی رسول خدا (ص) را سب می‌کردند و به علت تبلیغات دستگاه بنی‌امیه، بهترین و نزدیک‌ترین افراد به پیامبر (ص)، همانند علی (ع) و خاندانش مطرود شده بودند، احمد به شدت با این جریان مبارزه کرد و با وجود همه‌ی مخاطرات، نظریه‌ی تربیع را ثابت و جایگاه اهل بیت (ع) را در میان اهل سنت تثبیت کرد.

این در حالی است که سلفی‌گری در مسیری کاملاً مخالف حرکت کرد و حتی با وجود دیدگاه حدیث‌گرایی افراطی، احادیث احمد را که پیرامون جایگاه علی (ع) و خاندانش می‌باشد، از موضوعات یا جعلیات شمرد و نسبت دروغ به خاندان پیامبر (ص) داد.

زمینه‌های بروز و ظهور تشبیه و تجسیم در عقاید احمد گرچه وجود دارد، اما هرگز به اندازه‌ی نگرش‌های تجسیمی و تشبیهی سلفیان بعداز او نیست؛ به عبارت دیگر، مبانی ظاهر‌گرایی در سلفی‌گری بعد از او به اوج رسید.

هم‌چنین در اندیشه‌ی سلفی‌گری ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب، مواردی دیده می‌شود که هیچ‌یک در اندیشه‌ی اعتقادی  ابن­حنبل سابقه ندارد. مسائلی مانند نوع نگاه به سلف، عدم مشروعیت توسل و تبرک، بی­اعتنایی و کاستن از فضایل پیامبر و خاندانش(علیهم السلام) از مواردی است که هیچ‌یک در اندیشه‌ی احمد بن حنبل نبود و سلفیان بعد آن‌ها را ابداع کرده­اند. 

برای نمونه در حوزه حدیث اهل سنت، مهم‌ترین روایت در‌باره جواز توسل را ابن­حنبل نقل می­کند. روایت حکایت مرد نابینایی است که به حضور پیامبر (ص) آمد و از آن حضرت درباره باز یافتن بینایی­اش از خدا، «استشفاع کرد». حضرت نیز دعایی بدو آموختند:

مسند أحمد: روی عن عثمان بن حنیف أنه قال: إن رجلاً ضریراً أتى النبی فقال: أدع الله أن یعافینی, فقال : (إن شئتَ دعوت, وإن شئتَ صبرتَ وهو خیر), قال: فادعه, فأمره أن یتوضّأ فیحسن وضوءه ویصلّی رکعتین ویدعو بهذا الدعاء: (اللهمّ إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّک نبیّ الرحمة, یا محمد إنّی أتوجّه بک إلى ربّی فی حاجتی لتقضى, اللهم شفّعه فیّ). قال ابن حنیف: فوالله ما تفرّقنا وطال بنا الحدیث حتّى دخل علینا کأن لم یکن به ضرّ.[54]

 

" خداوندا من از تو به خاطر پیامبرت پیامبر رحمت تقاضا می‏کنم و به تو روی می‏آورم ای محمد! بوسیله تو به سوی پروردگارم برای انجام حاجتم متوجه می‏شوم خداوندا او را شفیع من ساز".

در منابع دیگر اهل سنت حتی حنابله، به مناسبتهای مختلف، از جمله در سخن از آداب استسقاء، سخن از جواز و حتی استحباب توسل به صالحان آمده است. در این‌باره به یادداشتی از احمد بن حنبل خطاب به شاگردش مروذی و نیز گفتاری از ابراهیم حربی عالم اصحاب حدیث خراسان به طور خاص استناد شده است.[55] 

 

 

منابع:

ابن ابی یعلی، أبو الحسین محمد بن محمد، 1413ق، طبقات الحنابله، تحقیق محمد حامد فقی، قاهره، 1371ق

ابن تیمیه، تقی الدین، 1411ق، درء تعارض العقل والنقل، تحقیق محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، عربستان

ابن حنبل، الرد علی الزنادقه و الجهمیه لامام اهل السنه،1971م ، عقاید السلف، تحقیق علی سامی نشار و عمار جمعی طالبی، اسکندریه، مصر

ابن عساکر، علی بن حسن شافعی، 1995م، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع

ابن مفلح، محمد، 1418ق، الفروع، تحقیق ابوالزهراء حازم القاضی، بیروت،

ابن هبیره، یحیی، 1366ق، الافصاح، تحقیق محمد راغب طباخ، المکتبه الحلبیه، حلب

ابن­اثیر جزری، جامع الاصول من احادیث الرسول، تحقیق محمدحامد الفقی، داراحیاء التراث العربی، بیروت

ابو داوود، سجستانی، 1369ق، السنن، قاهره، دار احیاء السنه النبویه، 

أبو نعیم، أحمد بن عبد الله اصفهانی، 1409ق، حلیه الاولیاء، دارالکتب العلمیه، بیروت

احمدبن حنبل، عبدالله بن احمد، 1406ق،  السنه،  تحقیق محمد بن سعید، دار ابن القیم، ریاض

الأشعری، أبو الحسن، 1415ق، مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، مکتبه العصریه، بیروت

بغدادی، احمدبن علی، 2001م،  تاریخ بغداد، بشار عواد، معروف، بیروت، دار الغرب الإسلامی

ترمذی، ابوعیسی محمد بن عیسی، تحقیق احمد محمد شاکر و دیگران، دارالفکر، بیروت

تقی الدین أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة حرانی،1416هـ/1995م، مجموعه فتاوی، تحقیق عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف، عربستان،

جعفریان، رسول، 1379ش، نقش احمدبن حنبل در تعدیل مذهب اهل­سنت، مجله هفت آسمان، شماره5

جناتی، محمد ابراهیم، ارتداد از دیدگاه مذاهب اسلامی، کیهان اندیشه، شماره54، 1373ش

حاکم نیشابوری، 1411ق، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت

حطاب، محمد، 1416ق؛ مواهب الجلیل، تحقیق زکریا عمیرات، بیروت،

خطیب بغدادی، احمد بن علی، شرف اصحاب الحدیث، دار إحیاء السنة النبویة جامعة آنقره، آنکارا

الخلال، أبو بکر أحمد بن محمد بن هارون بن یزید، 1410ق، السنه، ریاض، دارالرایه

ذهبی، شمس الدین، 2010م، سیر اعلام النبلاء، شعیب ارنووط، بیروت، الرساله

سامی نشار، علی، 1995م، نشاه الفکر الفلسفی فی الاسلام، دارالمعارف، بیروت

سبحانی، جعفر، 1371ش، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم

سجستانی، أبو داود سلیمان بن الأشعث، الأولى، 1420 هـ - 1999م، مکتبة ابن تیمیة، مصر

سجستانی، سلیمان بن اشعث، مسائل احمد، بی­تا، تحقیق رشید رضا، ناشر محمد امین دمج، بیروت

سیوطی، جلال الدین، 1399ق، تدریب الراوی، دارالکتب العلمیه، بیروت

شهرستانی، أبو الفتح محمد بن عبد الکریم بن أبى بکر أحمد، 2010م، الملل و النحل، قاهره، موسسه الحلبی

طاش زاده، احمد بن مصطفی، 1348ق، مفتاح السعاده، ، تحقیق بکری و ابوالنور، دارالفکر، قاهره

عبدالسلام، محمد، ق، 1411ق، اعلام الموقعین، دارالکتب العلمیه، بیروت

عسقلانی، ابن حجر، 1408ق، فتح الباری، دار المعرفة، بیروت

فرمانیان، مهدی، 1388ش، مجموعه مقالات فرق تسنن، نشر ادیان، قم

کوک، مایکل، امربه معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، 1384 ش، ترجمه احمد نمایى، بنیاد پژوهش هاى اسلامى، چاپ یکم، مشهد.

مجموعه باحثین، السلفیه، النشاه، الهویه، المرتکزات، 2004م، معهد المعارف الحکمیه، بیروت

مرداوی، علی، 1406ق؛ الانصاف، تحقیق محمدحامد الفقی، بیروت،

مسکویه، أبو علی أحمد بن محمد بن یعقوب، 2000م، تجارب الامم وتعاقب الهمم، سروش، تهران

مغراوی، أبو سهل محمد بن عبد الرحمن، بی تا، موسوعة مواقف السلف فی العقیدة والمنهج والتربیة، المکتبة الإسلامیة للنشر والتوزیع، قاهره

مقدسی، تقی الدین عبد الغنی بن عبد الواحد، 1407ق، ذکر محنه الامام احمدبن حنبل، تحقیق عبد الله بن عبد المحسن ترکی، هجر للطباعه و النشر، مصر

نبی نژاد، محسن، بربهاری، ازکهن­ترین تئوریسین­های وهابیت، مجله سراج منیر، ش4

علیزاده موسوی، سیدمهدی، 1389ش، سلفی گری و وهابیت، تبارشناسی،، الهادی، قم، دوم



[1] . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج11، ص184

[2] . بغدادی، تاریخ بغداد، ج5، ص 181

[3] . ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج5، ص 258

[4] . همان، ص 264

[5] . شهرستانی، عبدالکریم، الملل والنحل، ص102

[6] . فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى ، ج4،  ص 226 و 229

[7]. هنگامی که محمد بن عبداللّه بن طاهر (م253) تأکید بر دیدار او داشت، او گفت: انا رجل لم اخالط السلطان (ابونعیم اصفهانی، حلیه الولیاء، ج2، ص220)

[8].  ابن ابی یعلی، طبقات ، ج1، ص 144 و22؛ ، خلاّل، السنه ، ص133؛ آنچه سبب خشم فقها بود، طرح القای عقیده جزمی مخلوق بودن قرآن به شاگردان مکتب­خانه­ها بود ، امّا ابن حنبل به آنان توصیه کرد بهتر است این بدعت را در دل محکوم کنند (‌علیکم بالنُکْرة بِقلوبِکُم). روایت دیگری شبیه به این واقعه را خلاّل نقل کرده است. (خلال، السنه ، ص133).

[9]. نقل شده که ابن حنبل به احمد بن نصر دستور داد خود را قربانی کند (تاریخ بغداد، ج5، ص 177)

[10]. در مورد پشتیبانی ابن حنبل از این نظر که به قدرت رسیدن متوکّل موهبت بزرگی برای مسلمانان بود ر.ک: نامه او در ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج9، ص216؛ خلال، السنه ، ص85

[11]. در مورد این مشکلات ر.ک: به روایتی از پسر عمویش (مقدسی، تقی الدین، ذکرمحنه الامام احمدبن­ حنبل، 84-109).

[12]. مقدسی، تقی الدین، ذکرمحنه الامام احمدبن­ حنبل، ص 105؛ بنگرید: کوک، مایکل، امربه معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، ج1، ص205 و 201

[13] کوک، مایکل، امربه معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، ج1، ص205 و 201

[14] . همان، ص182

[15] . مسکویه، تجارب الامم، ج1، ص84

.[16] ابن ابی یعلی، طبقات ، ج1، ص 47 ( اِنّی اخافُ علیکم)

[17]. ابن ابی یعلی، طبقات، ، ج1، ص 112

[18]. در طول دیدارش از دربار او آنان را آفت خود می­نامید (ابونعیم، حلیه الاولیاء ، ج 9، ص 216).

.[19] ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج 9، ص 209

.[20] مقدسی، تقی الدین، ذکرمحنه الامام احمدبن­ حنبل ، ص 112

.[21] او با سلام کردن به معتزّ، پسر خلیفه مانند سلام کردن به یک مسلمان عادی، دربار را تحقیر کرد (مقدسی، تقی الدین، ذکرمحنه الامام احمدبن­ حنبل، ص107

[22] . ابن حنبل، الرد علی الزنادقه الجهمیه ، ص75ـ84

[23] . اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ص279ـ 280

[24] . سامیذ نشار، علی، نشاه الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج1، ص357ـ358

[25] . ابن حنبل، الرد علی الزنادقه الجهمیه، ص66 و 87 و 116 و 129؛

[26] . السنه، 71؛

[27] . ابن تیمیه، تقی الدین، درء التعارض العقل و النقل، ج3، ص 33 و ص60.

[28] . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج2، ص 345.

[29] . برای مشاهده دیگر واکنش­های تند اصحاب حدیث ر.ک: ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج1، ص257

[30] . فکل هولاء الجهمیه کفار یستتابون، فان تابوا و الا قتلوا، و اجمع من ادرکنا من اهل العلم: ان هذه مقالته ان لم یتب لم یناکح و لایجوز قضاوه و لاتوکل ذبیحته.(طبقات الحنابله، ج1، ص343)

[31] . طبقات الحنابله، 1/341؛

[32] . مغراوی، ابوسهل، موسوعه مواقف السلف، ج4، ص9

[33] . طبقات الحنابله، ج1، ص341

[34] . طبقات الحنابله، ج1، ص278

[35] . خلال، السنه ، 145

[36] . طبقات الحنابله، ج1، ص286

[37] . جناتی، محمد ابراهیم، ارتداد از دیدگاه مذاهب اسلامی، کیهان اندیشه، شماره54،

[38] . من قال ان الله لایری فهو کافر؛ سجستانی، سلیمان بن اشعث، مسائل احمد، ص263؛

[39] . سجستانی، ابو داوود، السنن، ج4، ص 109؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج4، صص 567-568

[40] . مثلاً ابن­اثیر الجزری، جامع الاصول من احادیث الرسول، ج12، صص 218-223؛

[41] . خطبه احمد در دفاع از سنت اینگونه آغاز گردید: الحمدلله الذی جعل فی کل زمان بقایا من اهل العلم یدعون من ضل الی الهدی .... ینفون عن دین الله عزوجل تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الضالین الذین عقدوا الویه البدع و اطلقوا عنان الفتنه؛ (طبقات الحنابله، ج1، ص342)

[42] . خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث، ص25؛ مغراوی، ابوسهل، موسوعه مواقف السلف، ج4، ص13

[43] . موسوعه مواقف السلف، ج4، ص85؛ به نقل از السنه، خلال؛ مفتاح السعاده، ، ج2، ص156

[44] . طبقات الحنابه، ج1، ص62

[45] . عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج 4، ص 204

[46] . سجستانی، مسائل الامام احمد، ج2، ص275،

[47] . خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث، ص74

[48] . عبدالسلام، اعلام الموقعین، ج1، ص 29

[49] . ابن هبیره، یحیی، الافصاح، ج1، ص54

[50] . برای این مطلب بنگرید: علیزاده موسوی، سیدمهدی، سلفی گری و وهابیت، جلد1، ص73

[51] . ر.ک: السلفیه، النشاه، الهویه، المرتکزات، ص50؛ فرمانیان، مهدی، فرق تسنن، ص446

[52] . نبی نژاد، محسن، بربهاری، ازکهن­ترین تئوریسین­های وهابیت، مجله سراج منیر، ش4

[53] . جعفریان، رسول، نقش احمدبن حنبل در تعدیل مذهب اهل­سنت، مجله هفت آسمان، شماره5،

[54] . احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص138؛ ترمذی، السنن ، ج5، ص569؛ 

[55] . ابن مفلح، محمد، الفروع،، ج2، ص127؛  مرداوی، علی، الانصاف ج2، ص456؛ تحقیق محمدحامد الفقهی، بیروت، 1406ق؛ حطاب،  محمد، مواهب الجلیل، ج4، ص405ـ406، تحقیق زکریا عمیرات، بیروت، 1416ق؛